رمان دخترك الماسی پارت 17💎💋

دخترك مجهول👸🏻🌿 · 01:35 1402/05/17

پارت 17
چشم غره ای رفت و گفت

_بابات؟

روی، مبل شیک خاکستری رنگی نشستم و لم دادم بعدم گفتم

+بابا خیلی خستم به خدمتکارا بگو واسم اب پرتقال بیارن بعد به سوالاتت جواب میدم

هنوز سنگینی نگاهشو حس میکردم ولی بی اهمیت به لم دادنم ادامه دادم

*

اب پرتقالمو تا ته سر کشیدم و نگاهی به ادهم انداختم که منتظر جوابم بود

بالاخره تصمیم گرفتم براش توضیح بدم

+تو که انقد عاشق مامانم بودی چرا منو انقد دوست نداری هان؟ من که بچتم از خونتم!

تو شوک بود یخ لحظه خیره نگاش کردم

قدش بلند بود موهاشم بور دقیقا عین موهای خودم چشاشم عین چشای خودم حالا میفهمیدم که چرا بین تمام فامیلامون فقط، چشای من ابی بود چندبار از بابام یعنی بابای سابقم پرسیده بودم ولی جواب درست حسابی نگرفتم

چشاش عین مال خودم خمار و کشیده بود بینیشم که کپی من لباشم که لباس خودم بود ته ریش قشنگش که تار های سفید بینشون بود خیلی جذابش میکرد به وضوح میگم که یه ایینه جلوم بود تماما کپی بابام بودم،،

_نغمه هیچوقت راجب بچه ای باهام صحبت نکرده بود

چییی!!! یه شوک بهم وارد شده بود چرا مامانم راجبم چیزی بهش نگفته بود پس من الکی بابامو قصاوت کرده بودم که چرا این همه سال دنبالم نیومده بودد؛

با صدای لرزونی گفتم+صحبت نکرده بود؟

_نه چطور باور کنم که تو راست میگی؟

برای لحظه ای سیمام قاطی کرد داد زدم. وگفتم

+چطوور؟؟ مگه منو نمیبینی مگه کوری هااان؟

این چشا رو نمیبینی این موهارو نمیبینی که کپی خودته این چهره رو نمیبینی این شباهتو چطور؟

به بابام نگا کردم که با بهت بهم نگا میکرد کمی بعد تو چشمش اشک جمع شد و گفت

_درسته من ندیدم حتی این قاطی کردنات هم به من رفته

و بعد بلند شد لبخندی زد وبغلم کرد

شوکه شدم به همین راحتی قبول کرد

حس میکردم هنوز مطمئن نشده پس

تصمیم گرفتم که.. ـ

*

_تو مطمئنی دخترم؟ من تورو باور دارم نیازی به این کار نیست!

+نه من میخوام با مدرک ثابت شه که تو.. بابامی

لبخندی زدو گفت

_این همه سال بی اولاد بودم باورت میشه بعد مادرت نتونستم به کسی دل ببندم

نگو این همه سال بچه ای داشتم و بی خبر بودم

و دوباره بغلم کرد حس امنیت بهم دست داد حس ارامش حسی که تا به حال هیچوقت تجربه نکرده بودم، هرگز

*

شبش بابام یه مهمونی گرفت تا منو با فامیلا اشنا کنه، منم رعنارو دعوت کردم یه زنگم به ابجیم زدم

بعد از چند روز صداش تو گوشم پیچید

_الو عسل

+الو عایشه خوبی؟

_مرصی گلم تو چطوری

+منم اوکی ام

_کجایی عزیزم

+پیش بابام

_بابات؟

ذوق کردنشو از پشت گوشی حس، میکردم

_چطور ادمیه چیه گفت چیکار کرد

با دیدن کنجکاویش خندم گرفت پس همه چیز رو براش توضیح دادم حتی اینکه امروز رفته بودیم و تست دی ان ای گرفته بودیم و...

+ابجی چه خبر از تو چیشد سلیم که کاری نکرد؟

_ نه کاریم نکرد من خوبم

میدونستم دروغ میگه

+عایشه من همچیو برات تعریف کردم تو یه بار فقط، یه بار راستشو بهم بگو

_هیچی عزیزم فقط چندتا سیلی زد الانم چند روزه نیومده خونه

+ابجیی راستشو بگو لطفاا

_طلاقم داد

صدای هق هقش بلند شد

*