رمان دخترك الماسی پارت 19💙🦥

دخترك مجهول👸🏻🌿 · 15:50 1402/05/20

پارت 19
_مامانت فقط 13یا 12 سالش بود که با اسلان به زور خانوادش و بدهی هایی که بابای مامانت به بابای اسلان داشت با اسلان ازدواج کرد

هیچوقت راضی نبود اسلان هم همیشه مست الکل میرفت به هر بهونه ای مادرتو کتک میزد یه روزی که اسلان مامانتو با بی رحمی از ماشین پرت کرد بیرون، من و مادرت همو دیدیم در همون نگاه اول با دیدن موهای ژولیده ی مامانت همراه با چشای سبز قشنگش و صورت زیباش و معصومش عاشقش شدم دلم براش رفت

از همون روز به بعد هرروز مامانتو به هر بهانه ای میدیدم و تا میتونستم کمکش میکرد اون موقع مامانت 16سال داشت منم 17ساله بودم

بابام خیلی ادم پولداری بود خیلی زیاد وقتی فهمید که من با مادرت که یه زن متاهله و چون اون اعتقاد داشت که این زنا خوب نیستن و فلان

همیشه نصیحتم میکرد که ازش فاصله بگیرم

ولی گوشم بدهکار نبود بابامم چون فکر میکرد که بخاطر نوجوونی و این چیزاس و یه هوس زود گذره بیخیالم شد تا اینکه 20 ساله شدم بابام دید که بعد دو سال هنوز بیخیالش نشدم بهم چیزی گفت که کل زندگیم رو عوض میکرد

گفت که اگه ولش نکنی از ارث محرومت میکنم

منم که انتخابم معلوم بود مادرتو انتخاب کردم چون اون تمام زندگیم بود

لبخندی زدم و گفتم

+باباجون من طرف تو و مامانم هستم عشق شما واقعی بود و هر چیزی در عشق مجازه

و بعد چشمکی زدم بابام خوشحال سد سرمو نوزاش کرد و بعد پیشونیم ماچ کرد من در عوض گونشو ماچ کردم

_زود اماده شو مهمونا کم کم دارن میان

+باشه

بابا رفت منم درو قفل کردم و سریع رفتم حموم

و یه دوش درست حسابی گرفتم

لامصب انقد وان حموم بزرگ بود که میتونستی توش شنا کنی

اوه که قرار بود اون اتاق کناری رو برام اماده کنن و اینجا به عنوان مهمون موندم اگه اون اتاق وانش انقد بزرگ نبود پس همینجا میمونم بغد دوش گرفتن و اهنک خوندن و مدل دادن موهام با شامپو و... تصمیم گرفتم از حموم دل بکنم

چمدونم رو باز کردم و همه لباسارو ریختم بیرون

مجلسی ترین لباسمو که یه لباس قرمز پولکی بود رو برداشتم کمی شبیه سارافون بود

***

لباسو کشیدم بالا خوب شد استین هم نداشت و این معذبم میکرد پس یه دستکش قرمز دستم کردم تا کمی دستام پوشیده تر شه

روی شکمم توری بود نمیتونستم اینو جمع کنم پس بیخیالش شدم دامنش تا روی زانوم بود

پس یه پوتین بلند قرمز هم پوشیدم که از زانوم کمی پایین تر بود تو ایینه نگاهی به خودم انداختم جوووون جه دلبر شدم

خودمو غر دادم اینور و انور رقصیدم و خوندم

+جووون خوشگلا باید برقصن

اهنگو عوض کردم و خوندم

+غررر بده غررر بدهه به به غررر بده

با صدای تق تق در سریع صاف وایستادم و زیپ دهنمو کشیدم

صدای یکی از خدمه ها بود که میگفت

_خانم اقا گفت که سریع اماده شید بیاید پایین

+باش برو میام الان

موهای بورم رو که امروز مش کرده کرده بودم و کمی رنگ سیاه بینشون بود خیلی جیگرر شده بود

موهامو دورم ریختم و با سشوار خشک کردم شونه شون کردم و کمی حالت دادم

یکم کرم پودر زدم با رژ قرمز مات گونه هامو کمی قرمز کردم اما بینیم نمیدونم چش بود که همیشه ی خدا قرمز قرمز بود بعضی وقتا مسخرم میکردن که شبیه دلقکام خاک تو زیرشون