رمان دخترك الماسی پارت 8

دخترك مجهول👸🏻🌿 · 13:54 1402/05/10

پارت 8
چشمم به مرد قصابی خورد که داشت با مردی دم در مغازه حرف میزد رفتم وادرس رو نشونش دادم

اقا میدونید این ادرس کجاست؟

_دخترم من سواد ندارم تو بخون من راهنماییت میکنم

+چشم

ادرس رو براش خوندم که با تعجب یکی از ابروهاشو برد بالا و گفت

_تو پیش ادهم خان چیکار داری؟

+خب چیزه کار دارم

مرد دوم گفت

_چه کاری خدمه ای چیزی میخوای بشی؟

با تردید سرمو تکون دادم

تا مرد اول خواست جیزی بگه مرد دوم گفت

_بیا من میبرمت دنبالم بیا

و بعد راه افتاد منم از مرد اول خداحافظی کردم و پشت سر مرد دوم راه افتادم،

بعد از حدودا نیم ساعت راه رفتن کلافه نالیدم

+کی میرسیم تو که گفتی نزدیکه نیازی به تاکسی نیست

_یکم دیگه میرسیم

با شک به نیمرخش نگاه کردم که گفت

_اوناهاش رسیدیم

یه محله عجیب و خلوت که مرغم توش پر نمیزد

به یه خونه ی شبیه کلبه که خیلی کوچیک و ساده بود اشاره کرد

با بهت به خونه نگاه کردم

+این خونه ادهمه؟

_بله

+شنیده بودم که خیلی خرپوله

یکم بهم نگاه کرد و بعد داد زد _محسن جاوید بگیرینش

بعدم محکم بازوهامو نگه داشت و دو تا مرد فوق العاده زشت که اصلا شبیه ادمای درست نبودن

اومدن گرفتنم با جیغ و فحشهای بوق دار تقلا میکردم از دستشون فرار کنم

+جـــیییییغغغغ ولم کنید مادر🔞 عوضیای اشغال جرررتون میدم بیچارتون میکنم

یهو به دست فوق العاده چاق و سنگین روی صورتم فرود اومد که هفت جدم جلوم ظاهر شد

یه بازومو یه مرد با پوست سبزه ی زشت دماغ گنده نگه داشت و با یه دست بلندم کرد اون یکی بازومو یه مرد فوق العاده غول پیکر که انگشت کوچیکشم کل وزنم رو داشت

خلاصه با یه حرکت بلندم کردن، و رفتن سمت همون کلبه ای که اون یارو اشاره کرد

تا چند دقیقه بر اثر ضربه ی دسته ی تبر (دست مرده)

مرده بود و عین گاو زل زده بودم به روبه روم

بکم که به خودم اومدم دوباره مشغول سوزوندن فسفرای مغزم شدم تا یه چیزی بگم که تا اونجاشونو بسوزونه

+حرومزاده ها خواهر مادر ندارین که دست به ناموس مردم میزنید؟

یه مرد پوکر نگام کرد و گفت

_نه نداریم

اون یکی مرد که رگای گردنش زده بود بیرون با چشمای از کاسه دراومده زیر لب غرید

-اخرین بارت باشه که فحش میدی و الا خودت میدونی

+دهنو ببند پدرصگ خا.. 🔞مال

این دفعه چنان مشتی بر صورتم فرود امد که دندونام ریخت بر دهانم...

هنوز تو شوک بودم که یه مرده گفت

_جون چه جیگیریه به به

_نیشو ببند واسه کردن نیست واسه فروختنه

_عهه خب بزار ازش یه استفاده ای ببریم

همراه خنده گفت_اگه بخواید استفاده کنید که دیگه درد امیرخان نمیخوره خودتون میدونید که اون از استفاده شده ها خوشش نمیاد

_حیفه بخدا تو دلم میمونه

_با پولی که از امیر میگیریم صدتا از این دخترا گیرمون میاد

_باشه بریم پس به امیر خبر بدیم

_بریم

و بعد من ماندم و غمهای هزار ساله ام...(زر زدم"

+لعنتیا ولم کنید مگه کرم دارید منو اینجوری توی این تویله به صندلی میبندید وبعد گورتون رو گم میکنین هااا؟ مگه من بزغالم؟؟

بعدم عین خرر به این حرفی که زدم عرررر عررر میخندیدم بدبختا پشماشون ریخته بود

شوکه نگام کرد و گفت

_خدا شفات بده بدبخت

بعدم درو قفل کرد و رفت

+خدا جدتو شفا بده بدبخت باباته که همچین نره خریو زاییده

و خلاصه زرت و پرتای دیگه اما من خره بعد از ساعت ها فحش فهمیدم اونا رفتن و هیچ خری صدامو نمیشنوه پس گفتم حداقل یه شعر بخونم حوصلم نپوکه

و بعد با صدای تو دماغی کلاغی شروع کردم،،،

+ایییی داااااددد جوااااانییییی منننن را بستتتننددد، رفتتننننددد من مااااندممم بعد سوووختممممم اییییییییییییییییی بیااااییییدد اییی گاواااا بییاییدد مننن رااا ببرررییید
و بعد صدای جیرجیرک اومد که یه ساز سوزناک میزد

و بعدم صدای زیبای قار و قور شکم فسقلیم..

ادامه دادمم

+ایییی نرررهه خرااااا بیاااییددد رههاااایییممم کنییید مننن یههه بدددبخت پر شکسته ام با صداااای گازززز شکممم

بعد از اینکه فهمیدم چه زری زدم پقی زدم زیر خنده

یهو اون مرده دماغ خرطومه با چشمای سرخ شده درو باز کرد و با حرص اومد سمتم و دهنمو بست و رفت

لعنتی نذاشت بگم گشنمهههههه گشنممعهه نرههه خرررر

یکم گذشت که تصمیم گرفتم فسفرای مغز کوچولومو بسوزونم و یه راه حل پیدا کنم تا از اینجا نجات پیدا کنم یه نگاه کلی به تویله ای که توش زندانم کردن انداختم یه داس بود که اویزون بود و بهش نمیرسیدم و پایینشم کلی علف بود یه جای دیگه چند شیشه مشروب بود که خالی بودن یه جای دیگم سیگارای کشیده شده یه جای دیگم پوست تخمه و یه جای دیگم... یه لحظه یه لحظه سرمو چرخوندم سمت شیشه هااا بعلههه خداجوونم قربونت برم که حواست بهم هست

بعد پاهامو بلند کردم و بعد از تلاش ها و زور ها بسیار زیاد خودمو رسوندم کنار شیشه ها جون دستامو روی دسته های صندلی بسته بودن خم شدم سمت چپم تا شیشه رو بردارم که یهو زررتی افتادم و صدای شکسته شدن هندونم( کلَم) تو گوشم پیچید