رمان دخترك الماسی پارت 7

دخترك مجهول👸🏻🌿 · 13:51 1402/05/10

پارت 7
پشتش معلوم بود یه عالمه نوشیدنی الکل توش بود سلیم یکی از شیشه هارو برداشت و نصفشو سرکشید

چشمش به من افتاد که با ترس بهش زل زده بودم و روی در چسبیده بودم

لبخندی زد ولی نه از اون چندشا یه لبخند جذاب

اشکام دوباره سرازیر شد کنی گذشت که اون زنه اومد و دوباره با ناز گفت

_سلیم جون اتاقو اماده کرده

_باشه توبرو

_باشه

این دفعه مخاطبش من بودم

_برو تو اتاق الان میام

با التماس نگاش میکردم که چنان دادی زد که عین بید لرزیدم

_تا نیومدم بزور ببرمت بروو

اروم به سمت اتاقی که بهش اشاره کرد رفتم

درو باز کردم وداخلش شدم

یه اتاق معمولی زیبا وسلطنتی بود که قطعا هرکس ارزو داشت یه همچین اتاقی داشته باشه دکورش رنگ کرمی و طلایی داشت

یکم که گذشت سلیم اومد تو... لباساشو در اورد و درو بست الان فقط با لباس شخصی بود رفت روی مبل تک نفره سلنطتی که اونجا بود نشست و سیگاری روشن کرد و کشید...

تموم مدت سنگینی نگاهشو روی خودم حس میکردم

_اوف دختر نخواستم اینطوری بشه مجبورم کردی

هر خواستگاری برات اومده بود رو رد کردم تا اینکه خودت قبول کردی چرا قبولش کردی هاا؟

چرا اون خواستیش مگه اون مرتیکه چی داره که من ندارم؟

+تو شوهر خواهرمی

_گور بابای خواهرت از خواهرت متنفرم کاش هیچوقت اونو نمیگرفتم باباتون بهم بدهکاری داشت برای همین یکی از دختراشو داد بهم کاش تورو میداد کاش

یه شیشه الکل از روی میز برداشت و کلشو سر کشید و با اشتها نگام کرد

دیگه اون نگاه مظلوم نبود دوباره وحشی و چندش بود اومد سمتم با گریه نگاش کردم

+باهام کاری نداشته باش ولم کنن

کمرمو گرفت انگار کر شده بود خودش نبود انگار یکی دیگه جاشو گرفته بود

کمرمو محکم تر گرفت و سروع کرد به بوسیدن لبهام از زیر شـ. ورتش چیزیو دیدم که کم کم داشت باد میکرد از بوسیدنم دست کشید نگام کرد

_ولم کننن

با التماس نگاش میکردم و دستم روی سینه هاش بود که هولش میدادم از حق نگذریم سلیم مرد خیلی خوشتیپی بود البته خواهرمم کم ازش نداشت خواهرم صورتش برخلاف من استخوانی و لاغر بود با چشمای سبز جنگلی بینی استخوانی و لبای گوشتی من چال گونه داشتم ولی خواهرم یه قسمت از لپاش وقتی میخندید پف میکرد و خیلی زیبا میشد سلیم هم صورتش متوسط بود نه لاغر نه گرد لباس متوسط قلوه ای که همیشه قرمز رنگ بودن بینی متوسط استخوانی چش و ابروی مشکی و ته ریشش که جذابیتش چند برابر میشد

داشت همینجوری نگام میکرد که از فرصت استفاده کردم و هلش دادم... فرار کردم که اون زرنگتر و تند تر از من منو گرفت و از پشت محکم نگهم داشت،

_اینکارو نکن عسل

داد زدم +عوضی بی شرف ولم کن لعنتی ازت متنفرم تو داری به خواهرم خیانت میکنی داری به دین خدا خیانت میکنیی لعنتی حرومز. اده

دهنمو محکم نگه داشت و غرید

_هیس ساکت شو تا کار دست خودت ندادی

با یه حرکت بلندم کرد و روی تخت انداخت

و روم خیمه زد دستامو برد بالا و محکم نگهشون داشت زیر بدن غول پیکرش بدن ظریف و لاغرم داشت له میشد...