رمان دخترك الماسی پارت 15💎🌿

دخترك مجهول👸🏻🌿 · 16:39 1402/05/16

خواستم حرفی بزنم که رعنا گفت

_چه وقت قبلی؟ کی واسه رفتن به خونه باباش وقت قبلی میخواددد هاان؟

با چشای گشاد شده نگامون کرد وگفت

_باباشش؟؟ اقا که بچه نداره چرا دروغ میگید؟

+قبلا نداشته الان داره

_برو بابا اومده منو خر کنه مثلا

+قبلش خر بودی بیبی:) نیازی به خر کردنت نبو

با چشم غره نگام کرد ودوباره سرشو کرد تو گوشی دستمو کلافه روی صورتم گذاشتم و چرخی دور خودم زدم!، که فکری به سرم زد

+به اقات یعنی به ادهم بگو که نجمه اومده و گرنه

_وگرنه چی؟

+پدرتو درمیارم

خنده ای کرد و بی تفاوت دوباره سرشو کرد تو گوشی

+لعنتییی

یه نگاه به اطراف کردم با دیدن چندتا مرد که از ظاهر خرپول میومدن و عین گاو زل زده بودن بهم یه لبخند پسرکش براشون زدم که اونام ذوق مرگ شدن و برام دست تکون دادن