رمان دخترك الماسی پارت 14👸🏻🦋

دخترك مجهول👸🏻🌿 · 16:32 1402/05/16

پارت 14
رفتم به نزدیکترین رستورانی که از جی پی اس پیدا کردم!

وقتی داخل شدم پاشنه کفشم به یه چیزی گیر کرد و زررت داشتم میافتادم که یهو روی یه چیز خیلی نرم فرود اومدم سربلند کردم تا ببینم چیه؛

با دیدن یه مرد بسیار چاق همراه اون سبیل ها کلفت که تاب برداشته بود

همراه اون لبخند چندشش

و اون نشان سیاه گنده ای که روی صورت گندش نشسته بود،ریختممم، یا حضررت پششممم،

، انتظار داشتم که یه مرد بسیار خوشتیپ و خرپول بیاد سراغم ولی انقد که ما گوه شانسیم،:/

عین جنزده ها پریدم و دستام رو هوا خشک شد

+عااا ببخشید ببخشید

و سریع زدم الفرار

با اون صدای خردماغیش گفت

_نه خانوم جون اختیار دارید اگه جایی داشتید میافتادید و احتیاج به کمک داشتید (به خودش اشاره کرد) اسماعیل سیبیلو در خدمته! و بعدم یه چشمک زد

با حالت چندشی صورتمو جمع کردم و گفتم

+اسماعیل سیبیلو!؟؟

_بله لقب منه!

+باشه ممنون خدافظ

رفتم به اخرترین میز تا از دست الاغ سیبیلو راحت شم(اسماعیل سیبیلو)

 

***

_خانم چی میل دارید؟

سرمو از گوشی بیرون اوردم و پوکر زل زدم بهش که به منو اشاره کرد، سریع قضیه رو گرفتم و از عالم هپروت اومدم بیرون

+ها غذا میخوام دیگه

_میدونم ولی چی

بلند شدم و مثلا عصبانی داد زدم

+یعنی چی اقا این چه رستورانیه که به مشتریاش نمیرسه هاا؟

همه رستوران به من خیره بودن، نقشم داشت کم کم میگرفت

+مدیر این رستوران کجاست نه بگید کجاست بگید بیاد و گرنه رستوران رو روش میسازم

یکی از وسط جمع گفت

_خراب میکنم!

داد زدم و گفتم

+اره خراب میکنم بگید بیاددد

_خانم اروم باشید مگه چی شده چرا داد میزنید

+تو بهم بی احترامی کردی باورم نمیشه

و بعد زدم زیر گریه که یهو الاغ سیبیلو بلند شد و اومد سمتمون

_باهاش چیکار کردی پاپتی؟

_بخدا اقا هیچی نکردم باهاش

+دروغ میگه داشت منو میزد

همونطور که داشتم گریه میکردم یه نگاه انذاختم به الاغ سیبیلو که یقه ی گارسون رو گرفته بود و تحدیدش میکرد و دعوا شروع شد یکی میزد یکی میخورد یکی میزد یکی میخورد که کل رستوران بهم ریخت

از فرصت استفاده کردم و کیف و چمدونم رو برداشتم والفرارررررر

(میدونم پیش خودتون میگید چه کرمی داشتم که این کارو کردم صبر کنید میگم)

بالاخره هم حق گارسونه رو گذاشتم کف دستش که منو مسخره کرد با دوستش و با پوزخند نگام میکرد و هم از دست نگاهای الاغ سیبیلوعه راحت شدم خلاصه کرم ریزیم تموم شد پس به یه رستوران دیگه رفتمو غذا کوفت کردم

بعد از خوردن میگو و نوشابه گازدار کوالا و بعد از زدن عاروق بسیار بلند که همه چندش نگاه میکردن گارسون رو صدا کردم تا پرداخت کنم و برم دنبال بابام...:/

هنوز دوقدم از در برنداشته بودم که با صدای یه دختر وایستادم

_هی وایسا

بعدم برگشتم اونم چند قدم اومد سمتم،

یه عروسک کوچولویی رو نشونم داد خیلی اشنا بود وایسا ببینم این که عروسکی بود که به چمدونم بسته بودم چرا دست اون بود

_خب این از چمدونت افتاد منم گفتم بیام بهت بدم

لبخندی زد